بابا آب داد

هرگاه میخواستم بنویسم...آب داد نوک مدادم می شکست وحالا گاه وبی گاه باکوچکترین یادی از تو دلم میشکند

بابا آب داد

هرگاه میخواستم بنویسم...آب داد نوک مدادم می شکست وحالا گاه وبی گاه باکوچکترین یادی از تو دلم میشکند

آخرین دیدار

آخرین دیدارمان را خیلی خوب به یاد دارم . عطری که در آن لحظات در فضا پراکنده می شد هنوز در مشام دارم

وقتی نگاهم در نگاهت گره خورد عظمت آسمان و شکوه دریا را در چشمانت دیدم ....

و ای کاش در میافتم که در سایه سار مژه هایت چه رازی نهفته است .

وقتی به آن راز پی بردم که تو دیگر به آسمان پاک و دریای زلال پیوسته ای...

همچون همیشه دوستت دارم




تپش قلبم

 

خاطراتت را به دست قلبم میسپارم تا با تپش هر لحظه با تو باشم


بابا آب داد

ای کاش


آسمان دلم ابری و چشمهایم بارانیست .


بالهای خیالم شکسته اند. پرواز مقدور نیست .


کاش آفتاب محبت با تنم آشتی میکرد .


کاش دست نوازشگر رود اشکهایم را می شست .


ای کاش باز هم غنچه های لبخند در باغچه لبهایم باز میشد .


کاش فرهنگ لغت هم با واژه یتیم قهر می کرد .


کاش گونه هایم در حسرت یک بوسه نمی سوخت .


ای کاش من هم مثل تو بودم .


((ای کاش خانه ما هم بابا داشت....))


آه پدرم ، بی تو چقدر غریب غربتم